유 ♥ 웃 عشق من 유 ♥ 웃
(¯`v´¯) مرا اندکی دوست بدار اما طولانی (¯`v´¯)
از که پنهان کنم راز دل خسته خویش از نسیمی که پیام اور توست؟ از بهاری که مرا رسوا ساخت؟ از خدایی که خودش میداند؟ .....عشق وحشی تر از انست که پنهان ماند. درد دارد با تمام وجودت عاشق شده باشی بدون حد و مرز اما بگذارند به حساب خوش سر و زبانیت به حساب نویسنده بودنت شاعر بودنت یا هر چیز دیگری جز عشق ورزیدن و دوست داشتن درد دارد.... هر روز همه بدبختی هایت را بکوبند توی مغزت درد دارد.... عاشق بودنت را زیر سوال ببرند زخم که میخوری مزه مزه اش که میکنی .....طعمش اشناست دردش هم اشناست درد را هم از هر طرف که بنویسی درد دارد.... هیچ نمی ماند هیچ نمی خواند میدانم که رفتن دلیل نبودن نیست اما کاش همه بدانند.... کاش همه بخوانند.... کاش تو هم بخوانی و بدانی..... باید نوشت باید نوشتن را سرشت و تکرارها را تکرار کرد میدانم فاصله ها زیاد شده اما نمیدانم تو دور شده ای یا من یا رویا ها.... تو سفر کردی یا من جا ماندم تو تکرار کردی یا من.............. مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمیدانست که چگونه این موضوع را با او در میان بگذارد به همین دلیل نزد دکتر خانوادگیشان رفت و موضوع را با اون در میان گذاشت دکتر گفت برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است ازمایش ساده ای وجود دارد..... چقدر اینجا احساس آرامش دارم تنها برای خودم می نویسم و امید به آن دارم که روزی او تمام این نوشته هایم را بخواند و بداند که وقتی نیست من هر روز عاشق تر می شوم او کی دانست که اگر روزی برود فراموشش می کنم او جدایی و ندیدن را راه خوبی برای فراموشی دانست اما غافل از آنکه من هر روز تشنه تر خواهم شد و هر روز در نبودش اورا بیشتر می طلبم دوستت دارم هر جای دنیا و با هر کسی که هستی تکیه بر دوست مکن محرم اسرار کسی نیست ما تجربه کردیم کسی یار کسی نیست تویی که از منو عشق و دلم دوری نمیفهمی منو از قد و مغروری تویی که تا ابد همیشه لجبازی نمیفهمی که داری چی رو می بازی دوباره بازیچه نکن قلب منو که خیلی داغونه دلم فکری بکن به حال من همین یبار بذار که حل شه مشکلم میشه تمومش بکنی ولش کنی حرفای بچه گانتو خستم دیگه نمیکشم سنگینیه بهونتو راحت تو از پیشم نرو خاطره هامو پس نده حالا که عاشقت شدم ساده منو از دست نده انقدر یه دندگی نکن انقدر نگو میخوام برم چه کار کنم عاشقتم نمیشه از تو بگذرم از ابوذر نقل میکنند که میگفته است: من حقیقت مجرد را نمیشناسم اما در برابر جهلم به خاک می افتم و پاداش و فخرم را در ان میابم میان خیال و ادراک ادمی فاصله ای است که جز اشتیاق او چیز دیگری نمیتواند انرا طی کند بهشت انجاست... پشت ان در.... در اتاق مجاور... اما من کلید در را گم کرده ام شاید هم در قفل دری دیگر نهادم تو نابینا هستی و من گنگ و لالم پس دستهایت را در دستهای من بگذار تا یکدیگر را بهتر دریابیم ارزش ادمی به انچه بدان میرسد نیست بلکه در ارزوی رسیدن به ان است برخی از ما همچون گوهر و برخی مانند برگ اگر سیاهی بعضی از ما نبود سفیدی ناشنوا میماند و اگر سفیدی بعضی از ما نبود سیاهی نابینا میماند. جبران خلیل جبران چقدر دوست داشتم یک نفر از من میپرسید چرا نگاه هایت انقدر غمگین است؟ چرا لبخندهایت انقدر تلخ و بی رنگ است؟ اما افسوس که هیچکس نبود... همیشه من بودم و من و تنهایی...پر از خاطره یاد گرفتم که عشق با همه عظمتش دو سه ماهی بیشتر زنده نیست یاد گرفتم که عشق یعنی فاصله و فاصله یعنی دو خط موازی که هیچوقت بهم نمیرسن یاد گرفتم در عشق هیچکس به اندازه خودت وفادار نیست و یاد گرفتم که... هر چه عاشقتری تنها تری
دنیا انقدر کوچک نیست که در ان اسیر و گرفتار شوی لذت ها و حلاوت هایی هست که تا نچشی طعم واقعی حیات را نمیابی سقف اسمان انقدر کوتاه نیست که تو زیر بار مشکلات ان خرد شوی ندیدنی هایی هست که باید دید تا حسرت به دل به گل ننشینی میبینی سینه ات چه تنگ است و قلبت چقدر گرفته؟ شاید او هم هوایی شده.... شاید او هم دلتنگ خداست.... شاید او هم ازین همه تکرار مکررات خسته شده؟ اینهمه را تجربه کردی نمیخواهی یک بار هم راه خدارا تجربه کنی؟ یعنی به یکبار امتحان نمی ارزد؟ نمیخواهی ندای پروردگارت را بشنوی که چه مهربان صدایت میکند.......... ای بنده من سالها نظر گاه خلایق را که ظاهر توست پاک ساختی ایا شده ساعتی نیز نظرگاه مرا که قلب توست پاک سازی؟ بهر المعرف چقدر دلم میخواهد نامه بنویسم تمبر و پاکت هم هست و یک عالم حرف کاش کسی جایی منتظرم بود.... مطمعن باش برو ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست....
ادامه مطلب
ادامه مطلب
Power By:
LoxBlog.Com |