유 ♥ 웃 عشق من 유 ♥ 웃
(¯`v´¯) مرا اندکی دوست بدار اما طولانی (¯`v´¯)
"مینویسم و تو نمیخوانی اما.... مخاطب که تو باشی مدیونم که ننویسم...." خسته شدم از ادمهایی که نه دوست داشتنشان حقیقیست..... نه ماندنشان همیشگی..... چقدر بگویم؟؟؟ قرص ارامم نمیکند... اغوش تو تنها ارامبخش من است. تلخی اینروزهایم را به دل نگیر.... از شیرینی بیش از حد بی تفاوتی هایت تلخ شده ام!!! خیلی تلخ شده ام مثل شراب هایی که با خوشه انداخته میشود.... نگاهم تلخ است میدانم.... تحملم میکنی.... کسی که تو حرفاش
زیاد میگه بیخیال... بیشتر از همه فکرو خیال داره... فقط دیگه حال و حوصله ی بحث و صحبت نداره.... حالم خوبه...
ولی گذشته ام درد میکند!!!!!!!!!!!!!!!!!!! پشت چراغ قرمزي پسركي باچشماني معصوم ودستاني كوچك گفت: چسب زخم نميخواهيد؟پنج تاصدتومن. آهي كشيدم وباخودگفتم : تمام چسب زخمهايت راهم كه بخرم نه زخمهاي من خوب ميشودنه زخم هاي تو..... آنهايي كه درزندگي ات نقشي دارندرا دوست بدار نه آنهايي كه برايت نقش بازي ميكنند....... عشق واسه یه زن وقتیه که از روی ناراحتی روی سینه ستبر مردش میکوبه و مرد اروم بغلش میکنه دستاشو میبوسه و میگه: نزن گلم دستای خودت درد میگیره آمدنت را یادم نیست; بی صدا آمدی ...بی آنکه من بدانم ! بی اجازه آمدی ...بی آنکه من بخواهم ! اما... اکنون ماندنت را با ذره ذره ی وجود تمنا می کنم... بمان که ماندنت را سخت دوست می دارم! بعد از مرگم مرا در دورترین غروب خاطراتت هم نخواهی دید
بگذار غرورم در تمام کوچه پس کوچه های این شهر هر روز بدون تو بشکند ... من تنهایی ام را بعد از تو به هیچ کس حواله نخواهم داد ... هر چیزی زیادش دلو میزنه زیاااااااد دوستت داشتم... هر وقت حرف دلمو زدم دلتو زدم غریب است دوست داشتن و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن... وقتی میدانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد و نفسها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده ؛ به بازیش میگیریم. هر چه او عاشقتر ، ما سرخوشتر ، هر چه او دل نازکتر ، ما بی رحم تر . تقصیر از ما نیست ؛ تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شدهاند. فرقی نمیکند بگویم و بدانی... یا نگویم و بدانی... فاصله دورت نمیکند... در خوبترین جای جهان جا داری.... جایی که دست هیچ کس به تو نمیرسد... دلمممم..... درخت هم که باشی تورا میبوسد دلی که رفته است... دیگر رفته است... دلی که عاشق شده است را درمانی جز عشق نیست عاشقم و بی اختیار عاشق تر میشوم میدانم تا هستم و هستی تمام منی... خدا حافظ برو...... پشت سرت شراب میریزم تا........ مست برگردی،، شب ها به یاد تو بیدار می مانم و در دستم قلمی است قلمی که می خواهد روی خطوط دفتر حرکت کند و خط ها صفحه ها و دفتر ها بنویسد از تو ولی حیف که من و تو با هم خاطرات تکراری زیاد داریم آری تنهایییییییییی غروب شد.... خورشید رفت......آفتابگردان به دنبال خورشید می گشت.....ناگهان ستاره چشمک زد.... آفتابگردان سرش را پایین انداخت..... آخه گل ها هرگز خیانت نمی کنند!!!!!!! دارم دق میکنم تحمل ندارم دیگه خسته شدم دارم کم میارم دلم تنگ شده و دیگه نا ندارم همش فکر توام همش بی قرارم دیگه اشکی برام نمونده که بخوام برات گریه کنم فدای تو چشام دلم داره واسه تو پر پر میزنه تو رفتی و هنوز خیالت با منه بدون تو کجا برم کنار کی بشینم تو چشمای کی خیره شمخودم رو توش ببینم تو که نیستی به کی بگم چشاشو روم نبنده به کی بگم یکم نازم کنه که بهم نخنده بدون تو با کی حرف بزنم دردت به جونم تو این دنیا به عشق کی به شوق کی بمونم به جون چشمات ازتموم این زندگی سیرم تو که نیستی همش ارزو میکنم بمیرم "به دلم گفتم یوسف کنعان که بازگشت استثنا بود " تو غمت را بخور............. نباشی دلم که هیچ دنیا هم تنگ میشود!!! دوستت دارم را برای هردویمان فرستادی ... .هم من!هم او!خیانت میکردی یا عدالت!!!؟؟؟ چیزی در دل ندارم؛
فقط این نبودن و نداشتن ها حسرت کنج دلم را وسیع و وسیع تر می کند... لاغرتر می شوم هر روز
از خوردن بغض های سنگینی که رژیم شب هایم رامی شکنند ڪاش گاهے مَرد بودم مے شد تنہایے اَم را بہ خیاباטּ ببرم سیگار روشـטּ ڪنم و نگراטּ نگاه مغرضانہ مَردم نباشم ڪاش گاهے مَرد بودم مے شد شادے هایم را بہ ڪوچہ بریزم با صداے بلند از تہ دل بخندم و هیچ ماشینے براے سوار ڪردنم تُرمُز نڪند مـטּ از زטּ بودنم در ایـטּ سرزمیـטּ گاهے سخت گِلہ میڪنم ...
ولـ ــے َبرای روزهــا ی باهمـــ بودنمـان تَنـگـــ شده
براے تــو که نه ،
ولے برای "مواظِـ ـب خودت باش" شنیدن تَنـگــ شده
براے تـــو که نه ،
ولے برای نگاهـ ـے که تا پیچ سَرکوچه تعقیبم میکرد تَنـگــ شده
براے تـــو که نه ،
ولے برای دلے که نگرانم میشد تَنـگــ شده
راستش ! براے اینها که نه . . . .
برای خودت .....دلَم خیــلے تَنـگــ شده
و نگاه مشتاق و تشنه تو
به دستان گریزان من
ناگسستنی است..
چقدر خستگی ناپذیرست...
آشوب نگاه تو..
من
دارکوبی می شوم
...
که هفتاد و سه بار
در دقیقه
جز در هوای تو دم نخواهم زد
اما، من به دانستن از تو نیازمندم،
دریغ مکن،
بگو هر لحظه کجایی چه می کنی؟
نا بدانم آن لحظه کجا باشم، چه کنم؟
وعـــدهــ مـــــا
رفتے؟؟؟
به درکــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــــ
وعده ما آטּ روزی باشد
که براے گرمے دستانــــــــــم...
بوســــــــــﮧ هایم......
و آغــــــــوشم.....
مثل سگــ!
لـﮧ لـﮧ بزنے...!!!
Power By:
LoxBlog.Com